نتایج جستجو برای عبارت :

چشمانِ نمک پاش

 
صدای تو، موهای تو، چشمانِ تو، لبانِ تو... عشقای من
صدای من، موهای من، چشمانِ من، لبانِ من... فدای تو
 
مریم خواهرم
مریم جانم
دوستت دارم، می خواهمت، می خوانمت...
نه
این ها آرامم نمی کند
این واژگانِ ساده و ناتوان نمی توانند احساسم را ترجمه کنند
حتی عشق هم واژه ی ناچیزیست در مقابل عمق احساسی که در قلب من موج می زند
"پرستش"
پرستش و ستایشی که با تمام وجودم به آن اقرار کنم، شاید بتواند احساسم را نسبت به خواهرم توصیف کند
 
این پرستش در مسیر پرستش خداست
منتظران وقت سحرپاشویم
عقل تهی جان شده شیداشویم
گشته جهان خرّ‌‌م ازین انتظار
روح وروان چون گلِ رعناشویم
روبه خدادست به درگاه او
ناله کنان اشک، هویداشویم
شبنمِ چشمانِ شماعاشقان
جمع شودهمرهِ دریاشویم
خواهشِ چشمانِ شمامستجاب
دیدنِ آدینه صف آراشویم
منتظران وقت طلوعین فجر
منتظرِیوسفِ زهرا(س)شویم
وعده ی مولودشودچون به پا
آتش واسپندوسمیرا شویم
گردِ رهش سرمه ی چشمان خود
کوکب وناهیدوثریا شویم
بارگهش را گلِ نیلوفری
مریم و رُز،غنچه ی میناشویم
(
 
 
روباهِ خسته کنار دریا ایستاد.و به ماهی کوچکی زل زد که می خواست ببلعدش...ماهی کوچک متولد ماهِ دلتنگی بود. سیصد و شصت و پنج بغض در سینه داشت.می خواست از دریا بپرد بیرون...می خواست برود توی چنگال روباهِ خسته اش!باله هایش زخمی بود،چشم هایش کم سو بود،زورش به امواج دریا نمی رسید.روباهِ خسته زل زد به ماهی کوچک تا شاید برگردد...ماهی توی عمق دریا بلعیده شد...روباه، ماهی را نه بخشید.نه توانست فراموشش کند.روباهِ خسته آب دهانش را قورت داد. مثل قلوه سنگی گل
صدای گوش‌خراشِ ناقوسِ کلیسا را با گوش‌های کورت بشنو! صدای شیهه‌ی کلاغ‌های پیر را با چشمانِ پلیدت ببین! دستانی که به سمتِ پروردگارت برای نابودیِ دیگران دَرهَم گِره کرده‌ای، سَرانجام خرخره‌ی بی‌جانِ دیگری را نشانه خواهد رفت. چه چیزی درونِ تاریکی خرخره‌ی نازکِ تو را نوازش خواهد داد؟ من همان سایه‌ی مرگم که همانندِ بختکی ثقیل، درونِ سیاهی، لاشه‌ی بی‌جانِ تو را با چشمانی باز، نشانه خواهد رفت. چشمان پلیدت را بیشتر باز کن تا دریابی چگونه ب
باز عزیزیم ، من و تو وَ او
جمع همه ، تشنه وَ آب و سبو
آمده وقتِ هنرِ انتخاب
دست شود از همه ی خلق  رو
رایِ خلایق شده از نو عزیز
باز به چشمانِ همه هست سو
آمده اند تا بروند عدّه ای
باز عبور از گذرِ گفتگو
فصلِ جدیدی شده آغاز باز
گفته به شوخی سخنی بذله گو
رای بگیرندو ، خداحافظی
کرده دعاگوئی ما ، مو بمو .کوتوال خنداناحمد یزدانیkootevallekhandan.blogspot.com
 
متن اهنگ پدرام پالیز به نام دریا
در حالتِ چشمانِ توموجی از دریای طوفانیستحسی که در دستانِ توستهیچ جای این دنیا نیستدریا در آغوشم بگیرغرقِ تو بودن مرا کافیستدنیا جهنم می شود بی تومن دارم عجب دردیبه دلم افتاده هوای تو که قدم بزنم کنارِ توبه تو دل خوش شدنم رویاییستهمه شب به خیابان میزنماز زمین و زمان دل می کنمهمه این ها دردِ تنهاییست 
 
پدرام پالیز دریا
مدیاک ››› پدرام پالیز
ای سرزمین! کدام فرزندها، در کدام نسل، تو را آزاد، آباد و سربلند، با چشمانِ باور خود خواهند دید؟
ای مادرِ ما، ایران! جانِ زخمیِ تو، در کدام روزِ هفته التیام خواهد پذیرفت؟
چشمان ما به راهِ عافیت تو سفید شد؛ ای ما نثار عافیتِ تو
| محمود دولت آبادی |
من می‌توانم تمامِ مردم شهر را دوست داشته باشم، چون معتقدم که آدم ها هیچ‌کدامشان بد نیستند؛ فقط با هم فرق دارند.می‌توانم صمیمانه و از تهِ دلم برای همه‌شان، فارغ از هر جنسیت و سن و نژادی، خوب بخواهم.گاهی حتی به سرم می‌زند کار و زندگی‌ام را گوشه‌ای رها کنم، دلم را به خیابان بزنم و فکری برای دل‌های گرفته از روزگار و بغض‌های فروخورده‌شان کنم. هرچند می‌دانم که شاید زورِ مشکلات و دردهایشان بیشتر از من باشد، یا اینکه تنهایی کاری از پیش نخواهم
-         مطمئنی نمیخوای مثل بقیه چشم‌بند ببندی؟
-         آره، حرفشم نزن
-         باشه، هرطور راحتی
جوخه‌ی آتش به‌خط، آماده برای آتش ... گوش به فرمان من ... آتش
افسرِ جوان بالای سرِ جنازه‌ی نیمه‌جانِ افتاده کنارِ دیوار، ایستاد، هنوز به‌زحمت نفس می‌کشید، کُلت کمری‌أش را درآورد، به چشمانِ بازش خیره شد، نوکِ لوله‌ی کُلت را به سمتِ پیشانی‌اَش نشانه گرفت، صدای تیرهای خلاص یکی پس از دیگری به گوش می‌رسید، لحظه‌ای مکث کرد، به چشمانِ بی‌ر
شد قسمتم از عشقِ تو غم، دربدری همرفتی، نگرفتی دگر از من خبری هماز غربت چشمان تو پیداست، که از من...نه نام و نشان مانده، نه حتی اثری همقبل از تو کمی غصه اگر داشت جهانم...بعد از تو نصیبم شده چشمانِ تری همرسوایی و دیوانگی و فاصله کم بود...در فالِ من افتاده کمی بی ثمری همجز هجمه ی بی رحم خزان بر تنِ این دل...جامانده کمی خط و نشان از تبری همگفتم غزلی از تو بسازم، نشد اما...عاجز شده از وصف تو "فاضل نظری" هم#طاهره_اباذری_هریس
آبیِ چشمانِ او با آسمان همدست بود
یک شبی رفت و مرا با خاطراتم جا گذاشت
لیک می دانم که عشقش "ارتفاع پست" بود!!
#فاضل_نظری
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
ای نگاهت از شبِ «باغ نظر»، شیرازتردیگران نازند و تو از نازنینان، نازترچنگ بردار و شب ما را چراغان کن، که نیست-چنگی از تو چنگ‌تر، یا سازی از تو سازترقصه‌ گیسویت از امواج تحریر «قمر»هم بلندآوازه‌تر شد، هم بلندآوازترگشته‌ام دیوان حافظ را، ولی بیتی نداشت-چون دو ابروی تو از ایجاز، با ایجازترچشم در چشمت نشستم؛ حیرتم از هوش رفتچشم وا کردم به چشم‌اندازی از این بازتراز شب جادو عبورم دادی و دیدم نبود-جادویی از سِحر چشمانِ تو پُراعجازترآن که چشم
لحظه‌ای نادر است آن‌گاه کهدستِ معشوق در دستان‌مان غنودهوقتی خسته از شتاب و خیرگیِ ساعات پرملالِ طولانیچشمان‌مان، چشمانِ دیگری را به روشنی می‌خوانَدوقتی گوشِ به دنیا ناشنوای‌مانبا آوایِ نوایی عاشقانه نوازش می‌شودتیری بر نقطه‌ای از سینه‌مان می‌نشیندو نبض گمشده‌ی احساس، تپیدنی دوباره می‌آغازد؛چشم‌ها می‌آسایند و قلب آرام می‌گیرد،و آنچه می‌خواهیم، می‌گوییم و می‌دانیم چه می‌خواهیم.در این لحظه نادر آدمی از گردش زندگی‌اش آگاه
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">











اینجا 

تورا در آغوش نگران چشم سربازی از آخرین گلوله‌ها و آرامشم از لمسِ آخرینشان، حالا که
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">











اینجا 

تورا در آغوش نگران چشم سربازی از آخرین گلوله‌ها و آرامشم از لمسِ آخرینشان، حالا که
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


اینجا 

تورا در آغوش نگران چشم سربازی از آخرین گلوله‌ها و آرامشم از لمسِ آخرینشان، حالا که فقط تو مانده‌ای برای خالی شدن در مغزم.
در ارتش سرخی که خونِ جاری در رگ‌هایم
لحظه‌ای نادر است آن‌گاه کهدستِ معشوق در دستان‌مان غنودهوقتی خسته از شتاب و خیرگیِ ساعات پرملالِ طولانیچشمان‌مان، چشمانِ دیگری را به روشنی می‌خوانَدوقتی گوشِ به دنیا ناشنوای‌مانبا آوایِ نوایی عاشقانه نوازش می‌شودتیری بر نقطه‌ای از سینه‌مان می‌نشیندو نبض گمشده‌ی احساس، تپیدنی دوباره می‌آغازد؛چشم‌ها می‌آسایند و قلب آرام می‌گیرد،و آنچه می‌خواهیم، می‌گوییم و می‌دانیم چه می‌خواهیم.در این لحظه نادر آدمی از گردش زندگی‌اش آگاه
شده است به دنیایی بروی که در آن شیرِ سلطانِ جنگل منتظرت ایستاده است. نگاهت بی دلیل روی درخت ها و شاخه ها و برگ ها می چرخد و با چشمانت دنبال روباهی می گردی که پنهان شده است.
شیر جنگل شیهه می کشد برایت و نمی بینی اش. روباه می آید و با چشمان مخمورش قلبت را به جوش می آورد. 
شده است شیر جنگل صدایت بکند که بمان تا دنیا را به نامت بزنم و تو دنیایت بچرخد توی دندان های تیزِ روباهی که حلقش را آماده کرده است برای بلعیدنت؟ 
شده است که سلطانِ مهربانی را نخواهی
من تحمل نداشتم ماندن در آن فصل را..نفهمیدم چه شدفصلی بود از سکوتت..غم از چشمانت میباریدآن فصل برایم رخ داد ولینفهمیدم معنی اشراانگار پاییز ،برگها نریزندهمه فکر کنند حالِ درختان خوب استو..از ریشه بزند....من در انتها ی فصل صدا زدم باران را....خدا جاری کرداز صدایِ چشمانِ بی تفاوتت!....و تو نخواهی فهمید که منم لبریز از سکوتم..و در این فصلقلبم را گذاشتمو رفتمتا با خُدا درد ودل گویمو بپرسم از روزِ آخرِ فصلی آکنده از بی تفاوتیِمرامِ پاییزی! 
من نمیفهمم
شده است به دنیایی بروی که در آن شیرِ سلطانِ جنگل منتظرت ایستاده است.
نگاهت بی دلیل روی درخت ها و شاخه ها و برگ ها می چرخد
و با چشمانت دنبال روباهی می گردی که پنهان شده است.
شیر جنگل شیهه می کشد برایت و نمی بینی اش.
روباه می آید و با چشمان مخمورش قلبت را به جوش می آورد.
شده است شیر جنگل صدایت بکند که بمان تا
دنیا را به نامت بزنم و تو دنیایت بچرخد توی
دندان های تیزِ روباهی که حلقش را آماده کرده است برای بلعیدنت؟ 
شده است که سلطانِ مهربانی را نخواهی ا
رنگ بدی دارد و یک حالت افتاده روی بدنت، ک پیشتر خودِ آویزانت را آویزان تر نشان می دهد و منحنی ستونِ فقراتت را خمیده تر. لایه عجیبی ـست روی همه چیز، نه می شود از توی آیینه پاکش کرد و نه با لیف زدن های بسیار از روی پوست. می شود آنقدر خراشیدش ک قرمز شوی ولی همچنان باقی ـست، آن هنگام ک خوب می نگری حتا توی چشم هایت هم هست و با بازدم از توی ریه هایت هم بیرون می زند. و هر چه را ک لمس می کنی، انگار ک از آن خیس می شود، مثل لایه ای لباس ک معلوم نیست تو آن را پوش
 پوستِ شیرِ ابی را گوش می‌دادیم. برای تمامِ شب‌هایی که بیدار بودیم و فکر می‌کردیم و فکر می‌کردیم. به تک‌تکِ آدم‌های آمده و نیامده‌ی زندگی‌هامان. به آدم‌هایی که مدعیِ دوست‌ داشتنمان بودند، به آدم‌هایی که دوستمان داشتند و نمی‌دانستیم، به آدم‌هایی که در گذرِ روزها گم شدند، به آدم‌هایی که پاییز رفتند و برگشتنشان را کسی ندید، به چشمانِ درشتی که برای همیشه بسته شد، بدونِ اینکه برای آخرین بار قطره‌های زلالِ اشک‌های همیشگی‌اش را از نگا
رنگ بدی دارد و یک حالت افتاده روی بدنت، ک پیشتر خودِ آویزانت را آویزان تر نشان می دهد و منحنی ستونِ فقراتت را خمیده تر. لایه عجیبی ـست روی همه چیز، نه می شود از توی آیینه پاکش کرد و نه با لیف زدن های بسیار از روی پوست. می شود آنقدر خراشیدش ک قرمز شوی ولی همچنان باقی ـست، آن هنگام ک خوب می نگری حتا توی چشم هایت هم هست و با بازدم از توی ریه هایت هم بیرون می زند. و هر چه را ک لمس می کنی، انگار ک از آن خیس می شود، مثل لایه ای لباس ک معلوم نیست تو آن را پوش
می گفتی عشق های این زمانه بوی خامه می دهند.
همان خامه ی سفید و هلالی روی فنجان قهوه که
با یک هم زدنِ قاشق متلاشی می شود. من آن قدر به خامه ی روی قهوه زل زده ام که
چشمانِ بی فروغم در رسوباتِ این دلهره ها
همانند سیروپِ آلبالو ته نشین شده اند.ذهنم شبیه قصرِ دراکولا شده است.
اگر  برن استوکر  آن را می دید بار دیگر داستان جدیدی
از  دراکولا  می نوشت.می خواهم چیزی بگویم؛ امّا حرف ها مُدام توی دهانم می خشکند.
شبیه ماهی دهان پرور که نوزادشان را در دهانشان
محمد جهان‌آرا را می‌دانم که می‌شناسید. همان ممد مشهور نوحۀ کویتی‌پور، همان ممدی که نبود تا پیروزی خرمشهر را ببیند و دوشادوش رزمنده‌‌ها با صدای کویتی‌پور نوحه بخواند. بگذریم از محمد جهان آرا و برسیم به شروه‌خوانی‌های بخشو. بخشو یا همان جهانبخش کردی‌زاده، نوحه‌خوان و شروه‌خوان بوشهری. ملودی آشنای «ممد نبودی ببینی» که بارها آن را شنیده‌ایم در اصل ملودیی قدیمی است که ریشه در مراسم‌ عزاداری جنوبی‌ها دارد.
روحی پاک در نوحه‌ها و عزادا
 
با انگشتریبی نگینی ازعقیق و فیروزهایستادن انگشت منبرای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !
اینجاشب بر یال اسب ها افتاده است  همین جا درست کنار اتفاق شیهه و سنگ !
شتاب هر خط دایره می شود  شتاب هر خط دایره می شود  شتاب هر خط دایره می شود  و ایستادنی تمام قد کنار جرعه و قطره و کلماتی با صورتی تکیده برای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !
پرسیده بودی چگونه است  اندوه من بر چشم های تو می نشیند ؟ بیاشاید نفرین از محاق آن عقیق و فیروزه است استخوان بش
اسماء آب مے ریخت و دست هاے علے (ع) بہ سستے روے پیڪرِ نحیفِ طاهرہ اش بہ بهانہ ے غسل،عدوات را جستجو مے ڪرد...ڪاشانہ اش چون چشمانش ڪم نور بود و بے فروغ.خون،اشڪ مے شد و از گوشہ ے چشمانِ اطهرش چِڪہ...ّبغض ها،اشڪ ها،فریادها و عشق ها حبس شدہ بود در سینہ اش.اسما مے دید ڪہ چشمانِ دلتنگ حیدر آیات قرآن را تلاوت مے ڪنند!
_یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّآ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ...اے ڪسانے ڪہ ایمان دارید،بہ خانہ ے پیامبر
رنگ بدی دارد و یک حالت افتاده روی بدنت، ک پیشتر خودِ آویزانت را آویزان تر نشان می دهد و منحنی ستونِ فقراتت را خمیده تر. لایه عجیبی ـست روی همه چیز، نه می شود از توی آیینه پاکش کرد و نه با لیف زدن های بسیار از روی پوست. می شود آنقدر خراشیدش ک قرمز شوی ولی همچنان باقی ـست، آن هنگام ک خوب می نگری حتا توی چشم هایت هم هست و با بازدم از توی ریه هایت هم بیرون می زند. و هر چه را ک لمس می کنی، انگار ک از آن خیس می شود، مثل لایه ای لباس ک معلوم نیست تو آن را پوش
رنگ بدی دارد و یک حالت افتاده روی بدنت، ک پیشتر خودِ آویزانت را آویزان تر نشان می دهد و منحنی ستونِ فقراتت را خمیده تر. لایه عجیبی ـست روی همه چیز، نه می شود از توی آیینه پاکش کرد و نه با لیف زدن های بسیار از روی پوست. می شود آنقدر خراشیدش ک قرمز شوی ولی همچنان باقی ـست، آن هنگام ک خوب می نگری حتا توی چشم هایت هم هست و با بازدم از توی ریه هایت هم بیرون می زند. و هر چه را ک لمس می کنی، انگار ک از آن خیس می شود، مثل لایه ای لباس ک معلوم نیست تو آن را پوش
جاذبه عمودِمُنصف بر پیکرِ بی‌جان من است و بالغ بر حجمی فرای پانصد پوند بر افکار چروکیده و زائل‌گشته‌ی من فشار وارد می‌آورد. همه‌چیز ناجوانمردانه تیره‌و‌تار است و نیروی عظیمی گریز از مرکزِ انفاس و ادراکِ من، مهره‌ی چهارم ستونِ فقراتِ مرا به درد می‌آورد. خوابِ‌شَب این‌گونه سخت به یغما می‌رود و چشمانِ سردم بی‌اراده به خماریِ ابدی فرو می‌رود. مرگ دندانِ تیزش را بی‌اختیار نشانت می‌دهد و جسم بی‌مهابا پوزخند عریان‌شده‌اش را به باد م
جاذبه عمودِمُنصف بر پیکرِ بی‌جان من است و بالغ بر حجمی فرای پانصد پوند بر افکار چروکیده و زائل‌گشته‌ی من فشار وارد می‌آورد. همه‌چیز ناجوانمردانه تیره‌و‌تار است و نیروی عظیمی گریز از مرکزِ انفاس و ادراکِ من، مهره‌ی چهارم ستونِ فقراتِ مرا به درد می‌آورد. خوابِ‌شَب این‌گونه سخت به یغما می‌رود و چشمانِ سردم بی‌اراده به خماریِ ابدی فرو می‌رود. مرگ دندانِ تیزش را بی‌اختیار نشانم می‌دهد و جسم بی‌مهابا پوزخند عریان‌شده‌اش را به باد م
از سرِ شب، غربت و دلشوره ام بسیار شدغصه ی یک عمر، بین سینه ام انبار شدخواب بودم، غافل از احوال خود، تا ناگهانبا صدای ناله ای محزون، دلم بیدار شدناله می فرمود: یا عَطشان... بُنیَّ یاحسیناز همین ناله، دو چشم عرشیان خونبار شدچشم وا کردم لباسی غرق خون دیدم به عرشتا نظر کردم بر آن، از گریه چشمم تار شدآی نوکرها میان سجده، شکر حق کنیدباز هم ایام خوبِ نوکری تکرار شدپیرهن مشکیِ ما تعظیم راه کربلاستعلتش این است در چشمانِ دشمن، خار شدنام شیرینت، رسولِ
کسی با زبانش، شلاق بر افکارِ دیگری می‌زند؛ دیگری می‌شنود و هیچ نمی‌گوید، تنها درونِ سطوحِ جیوه‌ای، افکارهِ آغشته به خونش را نظاره می‌کند؛ نفرت درون خسته‌اش را می‌لرزاند، گویی که زلزله‌ای هزاران ریشتری درونِ شهرِ افکارش به تکاپو افتاده است، گویی که حمام خونی سرتاسر وجودش را فرا گرفته است، گویی که خواهانِ خون‌خواهی از تمام زبان‌هایی است که چنین قیامتی را به هیچ چشم‌داشتی به پا داشته‌ است. چرخ دنده‌های جوژه در حال حرکتند و عقربه‌ها
با دیدن چیز های قشنگ و رنگیِ متعلق به جایی خیلی دور، مثلِ رنگِ آبی متفاوت آسمان قاره ای دیگر یا ک تپه ای با چمنزار سبز و قشنگ ک باد تویش می رقصد، مشرف به خانه هایی ک توی یکدگیر کپه نشده اند و برای ساکنانش صرفا، چهارچوبی در دار برای پنهان ماندن از چشمانِ فضولِ شهر نیستند و شخصیت دارند، خانه ها. اینها را گفتم ک بگویم، اگر قلبم تپش نامنظمی می کند از تصور اینها، از این قشنگی ها، مثل تمام خیال پردازی هایم و رویاهایی ک ک در سر پرورانده ام ساعت ها در ش
در آن دفترچه ی سبز آبی ، امروز ثبت شد ؛
اولین تار موی سفیدِ نوزده سالگی ۹۹/۲/۳.
نمیدانم برای چه تاریخی منتظر دومی و سومی اش باشم !
.
نوشته بودم که :
"قلبی نیست که در مسیر آرزوهایش باشد و رنج نکشد و چه رنجی شیرین تر از این ؟! "
نمیدانم چند ساله بودم که از خِیرِ وسیله ای که برایم عزیز بود گذشتم ، اما برای همان بارِ اول به من فهماند که ؛ رها کردن و وصل نشدن به طناب های جدا ناپذیرِ وابستگی ، لذتی دارد آنم چندین برابرِ تمامیِ کسب کردن ها و داشتن ها . 
و در 
از برای بقا، زیستن و دنبال کردن دستورالعمل هایی ک معلوم نیستند از کجا درون رفتارمان نمود پیدا می کند. کد گذاری شده در رشته های دی اِن اِی، نه درونِ حافظه چیزی مثلِ قطعه رام در کامپیوتر. دوری از گرمایِ تندِ آتش و ترسیدن از دنیایِ مجهولِ توی تاریکی، میل به تولید مثل، دیدنِ زندگیِ دنباله دار درونِ چشمانِ فرزند و انگار ک این کالبدِ مشتق شده از تو قرار است تو را نگه دارد تویِ این دنیای مادی. میلِ عجیبی ـست برای زنجیره ادامه نسل بودن. بی آنکه ک فکر ش
از برای بقا، زیستن و دنبال کردن دستورالعمل هایی ک معلوم نیستند از کجا درون رفتارمان نمود پیدا می کند. کد گذاری شده در رشته های دی اِن اِی، نه درونِ حافظه چیزی مثلِ قطعه رام در کامپیوتر. دوری از گرمایِ تندِ آتش و ترسیدن از دنیایِ مجهولِ توی تاریکی، میل به تولید مثل، دیدنِ زندگیِ دنباله دار درونِ چشمانِ فرزند و انگار ک این کالبدِ مشتق شده از تو قرار است تو را نگه دارد تویِ این دنیای مادی. میلِ عجیبی ـست برای زنجیره ادامه نسل بودن. بی آنکه ک فکر ش
یک عده هستند که حقیقت را تجربه کرده‌اند، اما زبانِ بیانِ آن را ندارند.
عده ای نیز هستند که حقیقت را تجربه نکرده‌اند، اما چرب زبانند  و می‌توانند با چشم بندیِ زبانی، دیگران را بفریبند و خود را عالم و عارف جا بزنند. کافی ست به عمقِ چشمانِ این اهل شعبده نگاه کنی، بی تردید، متوجه خواهی شد که آگاهی و روشنی هنوز دل و جانِ آنها را لمس نکرده است.
وقتی از خدا سخن میگویند، هیچ لطفی و لطافتی در کلامشان نیست.
وقتی درباره عشق سخن میگویند، به هیچ وجه اثری 
دانلود اهنگ تو را چون جان خود میدانمت
مو به مو؛ قدم قدم…●♪♫به زلفِ تو؛ قسم قسم●♪♫رسیده عشقِ تو؛ به جانِ من…●♪♫به یادِ تو؛ نفس نفس…●♪♫بریده ام؛ از این قفس…●♪♫زندان است؛ جهانِ من●♪♫عشقت؛ چرا تاوانِ من شد؟●♪♫رفتی… غمت؛ پایانِ من شد…●♪♫از هر گناهی؛ توبه کردم…●♪♫چشمانِ تو؛ ایمانِ من شد…●♪♫تو را چون جانِ خود، میدانمت●♪♫تو را چون سایه؛ می پندارمت! هر چه تو دوری؛ من صبورم…●♪♫مرا از غم، جدا نمی کنی…●♪♫مرا یک دم؛ صدا ن
دست برداری از انکار... وَ گندی بزنیحفظِ ظاهر نکنی , جیغِ بلندی بزنیلاشه را زیر پتو چال کنی , با لبخندبا جسد نصفه‌شبی حال کنی, با لبخندرخ که دیوانه شود هر دو طرف باخته‌اندمهره‌ها بازی خود را به تو انداخته‌اندپاکت خالی از عشقش دو سه نخ خواهد زدآخر از سردی این رابطه یخ خواهد زدروزی از پنجره یک داد به در خواهد رفتعشقِ جوش آمده یک روز هدر خواهد رفتخَم و تکدیر, تمام تَنَش از تَن... تَنِش از...خستگی ,بحث مهمی که گلو... گردنش از...صبح خورشیدِ قشنگی به درک
 
حیدربابا ، مرد اوغوللار دوغگینان
نامردلرین بورونلارین اوغگینان
گدیکلرده قوردلاری توت ، بوغگینان
قوی قوزولار آیین شایین اوتلاسین
قویونلارون قویروقلارین قاتلاسین
 

 
مردانِ مرد زاید از چون تو کوهِ نور‬
‫نامرد را بگیر و بکن زیر خاکِ گور‬
چشمانِ گرگِ گردنه را کور کن به زور‬
‫بگذار برّه های تو آسوده تر چرند‬
‫وان گلّه های فربه تو دُنبه پرورند‬
 
(ترجمه بهروز ثروتیان)
 
«انسان چنین است آقای عزیز، دو چهره دارد. نمیتواند بی آنکه به خود عشق بورزد ، دیگری را دوست بدارد.»روزنامۀ زواردررفتۀ 2000 تومانیش را به دلا کرد و کنار صندلیِ سبز و فنر شکستۀ قطار گذاشت.
مسافر کناری سرش را در کتابی چشم‌ربا فرو کرده بود و با دلارهای بازار هم نمیتوانستی لبخندی روی صورتش بیاوری. صدای تق بلند و ناهنجاری چشمانِ خاکستریِ همسواریش را به سویش کشید.
ادامه مطلب
تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد و اشک من تو را بدرود خواهد گفت.نگاهت تلخ و افسرده ست.دلت را خارخارِ ناامیدی سخت آزرده ست.غمِ این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است!تو با خون و عرق، این جنگلِ پژمرده را رنگ و رمق دادی.تو با دست تهی با آن همه توفان بنیان کن در افتادی.تو را کوچیدن از این خاک، دل بر کندن از جان است!تو را با برگ برگِ این چمن پیوندِ پنهان است.تو را این ابرِ ظلمت گسترِ بی رحمِ بی باران،تو را این خشک سالی های پی در پی،تو
باورم نمی‌شود که یکسال گذشت! باورت می‌شود؟ باورم نمی‌شود که تو کنارمی ، باورت می‌شود؟ باورم نمی‌شود چشمانِ زیبایت برای من است ، باورت می‌شود؟ باورم نمی‌شود رویایِ  با تو بودن را ،  باورت می‌شود؟ من حتی باورم نمی‌شد تمامِ لحظه‌هایی که مثل خواب بود ، تا اینکه دستانت را در میانِ انبوه زائرانِ آقا گرفتم. وقتی انگشتان کوچکت در میان انگشت‌هایم آرام گرفت ، من باور کردم تمام اینها را. باور کردم که عشق حقیقتی است که باید آن را زندگی کرد ، و وص
آمده‌ام خانه. بعد از چند وقت خانه‌ام؟ نمی‌دانم.دیشب توی خواب داشتیم با پدرم جایی می‌رفتیم، نمی‌دانم کی زد کنار و از درد به خودش پیچید، از شکاف سینه‌اش و از دهان‌اش خون بیرون می‌زد، جلوی چشمان‌ام جان می‌داد. صبح آمدم روی کانتر نشستم و کمی نگاه‌اش کردم. صبحانه را همان‌جا خوردم، این‌بار او بود.همیشه از تصویرِ رنجِ مادرم از خواب بیدار می‌شدم. یک بار را یادم آمد که در خواب، از پیشانی‌اش خون بیرون می‌زد و به سرعت چهره‌اش را سرخ می‌کرد،
بهار دختریست زیبا با چشمانِ رنگى که دلبرى هایش دل از همه میبرَد !! لبالب از طراوت مى ایستد در مسیر نسیم عاشقى تا یک شهر کوچه به کوچه، 
خیابان به خیابان از عطر موهایش شکوفه دهند .. #رضا_ناظمى 

+فکرش را بکن...
اوایل بهار باشد و
تمام شهر
گل به سر باشد و
تو هم
بی خبر...
یک هو...
از راه بیایی...!
معجزه
معنای دیگری هم
مگر دارد...؟!
+بزرگترین سوتی های عمرمو دارم پشتِ هم میدم
+اخرین سوتی : کات اُوِر باتو و منفجر شدن دوستم ( خب مجبوی خارجکی بگی)
+مبهم من واقعا افسر
دانلود آهنگ رضا بهرام گل عشق
با نیکی دیلی همراه باشید با یک ترانه ی شنیدنی از ♫ رضا بهرام بنام گل عشق به همراه متن آهنگ و پخش آنلاین با بالاترین کیفیت ♫
Legal
download : Artist: Reza Bahram – Track: Gole Eshgh With Text And Direct
Links And Play Online Song Quality 320 & 128 In Nikidaily
متن آهنگ گل عشق رضا بهرام
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
در پی چشمت… ●♪♫ شهر به شهر؛ خانه به خانه شدم روانه! ●♪♫ گلِ عشقم را چیدی دانه به دانه؛ چه عاشقانه! ●♪♫ آرام آرام؛ آتش به دلم زدی ●♪♫ بنشین که خوش آمدی؛ رؤیای م
از پشتِ بی‌قراریِ چشمانِ تو
ـ تنها نه آن نگاهِ درخشانِ تو ـ
معلوم می‌شود همه‌ی جانِ تو
هر قدر هم بپوشی و پنهان کنی
غمگینِ با وجود و عدم آشنا!
از ناکجای فلسفه بیرون بیا!
وقتش رسیده است که آیینه را
در خانه‌ی مغازله مهمان کنی
می‌خواستم نگاه کنم پشتِ هم
اما به رسمِ شعر و شعورم قسم
در مکتبِ وقوعِ دلِ وحشی‌ام
عقلی نداشتم که مسلمان کنی
دیگر گل و درخت ندارد بهار
خشک است و خالی است تنِ روزگار
با شیوه‌ی دو چشمِ دقیقت ببار
تا خاک را دوباره چراغان کنی
کودک یک ماهه
در ماه اول با کودکتان با فاصله‌ای بسیار کم تماس یرقرار کنید؛ چرا؟ به این دلیل که اکنون نوزادتان تنها اشیاء موجود در فاصله 20 تا 37 سانتیمتری خود را به وضوح می‌بیند. همانطور که چشمانِ او رشد می‌کنند، به تمرکز بر چهره انسان‌ها علاقه‌مند می‌شود
کودک دو ماهه
در ماه دوم با زدن دست های کودکتان بر هم و خواندن آهنگ برایِ او، به او کمک کنید تا حرکاتِ دست و دید خود را رشد دهد. با گذشت زمان او از حرکات و صدای شما تقلید خواهد کرد از این ماه،
معشوقه پاییزی‌ام ؛  سلام.
همیشه برای من تاریخ تولدت پُر از لبخند و عشق بوده و خواهد بود. من عادت داشتم هر موقع که سر کلاس درس بودم بعد از پایان کلاس ، تاریخ روز را گوشۀ کتابم یادداشت می‌کردم و وقتی به بیست و سوم مهر ماهِ هر سال می‌رسیدم ، زیر تاریخ می‌نوشتم «دنیا از چنین روزی زیبا شد». و هیچ کس نمی‌دانست که این زیبایی دنیایِ من کیست.
تو متولد شدۀ مهری و دخترِ پاییز. مهرت عمری‌ست به دلم نشسته و ریشه کرده در خاک‌هایِ قلبم. و چه گُل‌هایِ مریمی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرجمثل علی باش فاطمه ات میشوم. . .چای را میگردانم و به تو میرسم ، سر به زیری ، همانطور فنجان چای را برمیداری و زیر لب تشکر میکنی!آرام و باوقار شروع میکنی از خودت و تحصیلاتت میگویی ، از خانواده ی مهربان و بافرهنگت ! از دین و ایمانت ! مال و ثروتی نداری ، یک شغل معمولی و یک مدرک دانشگاهی ، اما مردانه میگویی: . . .. . .نان حلال درمی آوری و تلاش میکنی ، خانواده راضی نیست خب دلشان بهترین ها را برای دخترشان میخواهد.اما من دلم میان چشمانِ مع
مقدمه:
بچه‌تر که بودم چشم زخم یا شور چشمی را خرافاتی حاصلِ فکرِ یک سری انسانِ بدبین و اهل فرافکنی می دانستم که برای اتفاقاتی که از سرِ اشتباه خودشان رخ داده، دنبال مقصر یا دلیلی غیر از دلیل واقعی می گردند تا حس بهتری پیدا کنند.
اصل ماجرا:
یک بار داشتم پوست پرتقالی را با چاقو می‌کندم که چاقو به شکل مسخره‌ای از دستم در رفت و به صورت اسلوموشن! تا حوالی چشمم آمد یک دوری زد! و برگشت به ظرف... چند ثانیه‌ای بین جمع حاضر سکوت حاکم شد...بعد همه ی حضار به
مقدمه:
بچه تر که بودم چشم زخم یا شور چشمی را خرافاتی حاصلِ فکرِ یک سری انسانِ بدبین و اهل فرافکنی می دانستم که برای اتفاقاتی که از سرِ اشتباه خودشان رخ داده، دنبال مقصر یا دلیلی غیر از دلیل واقعی می گردند تا حس بهتری پیدا کنند.
اصل ماجرا:
یک بار داشتم پوست پرتقالی را با چاقو می کندم که چاقو به شکل مسخره ای از دستم در رفت و به صورت اسلوموشن! تا حوالی چشمم آمد یک دوری زد! و برگشت به ظرف... چند ثانیه ای بین جمع حاضر سکوت حاکم شد...بعد همه ی حضار به اتفا
مقدمه:
بچه تر که بودم چشم زخم یا شور چشمی را خرافاتی حاصلِ فکرِ یک سری انسانِ بدبین و اهل فرافکنی می دانستم که برای اتفاقاتی که از سرِ اشتباه خودشان رخ داده، دنبال مقصر یا دلیلی غیر از دلیل واقعی می گردند تا حس بهتری پیدا کنند.
اصل ماجرا:
یک بار داشتم پوست پرتقالی را با چاقو می کندم که چاقو به شکل مسخره ای از دستم در رفت و به صورت اسلوموشن! تا حوالی چشمم آمد یک دوری زد! و برگشت به ظرف... چند ثانیه ای بین جمع حاضر سکوت حاکم شد...بعد همه ی حضار به اتفا
اگه دوست دارید آهنگ جذاب و شنیدنی سینا سرلک عزیز را بشنوید با ما همراه باشید ٬ شما را شگفت زده میکنیم 
دانلود آهنگ جدید سینا سرلک یار منی
 سینا سرلک و یک آهنگ فوق العاده دیگر در سایت دی موزیک ٬ هم اکنون با کیفیت اصلی آهنگ یار منی را آنلاین گوش کنید و در نهایت با کیفت عالی دانلود کنید.
شعر : سینا سرلک ، اشکان حیدری  ترانه سرا : سینا سرلک و اشکان حیدری
Download Best Song • Sina Sarlak • Called •   Yare Mani • Text & The Best Quality In DayMusic
 
متن آهنگ یار منی سینا سرلک
دل ب
شب قبل با خودم قرار گذاشته بودم که وقت سحر، نان و پنیر گوجه‌ای را به شکل مکتب تفکیک بخورم؛ یعنی پنیر را جدا، گوجه را جدا و نان را جدا در دهان بگذارم و بعد اگر نمک هم خواستم دهان را به سمت سقف باز کنم و نمک را سمت دهانم بپاشم. اما این اتفاق نیفتاد و ساعت گوشی‌ام زنگ خورد و من از کابوس همیشگی ریختن دندان‌هایم بیدارم شدم و خیلی فلسفی طور از خودم پرسیدم که چرا این زنگ کوک شده؟ و اصلا یادم نمی‌آمد که چه اتفاقی در حال افتادن است...
دو ساعت بیشتر نخواب
درجه ابهام 
3 از 4
در اتاق نشسته بودم و چاقویی به دست گرفته بودم
چاقو را در گیجگاهم فرو کردم 
خون جاری شد
با انگشتانم دسته را گرفتم
چرخاندم و چرخاندم
مثل یک عروسکِ کوکی
میخواستم خودم را با درد کوک کنم
نشد
چاقو را در آوردم
این بار به چشمانم فرو کردم
می‌خواستم با کور بودن آرام شوم
آرام نشدم که نشد
چاقو را در آوردم
داخل گوش‌هایم فرو کردم 
صداها خاموش شدند
ولی فریادهای ذهن همچنان پا بر جا بودند
راهی جز مرگ نمانده بود
ساعدم را بریدم
هر دو رگ دستانم
عکسِ بازیگر محبوبَش را از لایِ کتابِ فارسی برداشت و کنارِ دستم گذاشت "من دوس دارم شوهرم این شکلی باشه " خندیدم و به آدمِ تویِ عکس که با چشمانِ نافذش داشت ثریارا نگاه میکرد چشم دوختم ،  تمامِ آنهایی که دوستش داشتند و میخواستند همسرشان شبیه او باشد از ذهن گذراندم ، تویِ همان کلاسِ بیست و چند نفرِمان کمِ کم هِفدَه نفر کشته و مٌرده اش بودند و گاهی سرِ اینکه در آینده قرار است کدام یکیشان را به همسری انتخاب کند دعوایی بود که بیا و ببین!
عکس را برداش
«سلام بر لهجه مهربانِ آفتابِ مدینه!بر بارشِ بشارتِ بهار!بر غنچه ‏زار آوای الهی در هیاهوی دنیازدگان!بر سینه ابری تو و چشمانِ بارانی ات!سلام بر زیبایی!سلام بر حَسن!» *
 
 
 
«غنچه دلتنگ» جلد چهارم از مجموعه چهارده جلدی «سیره کاربردی چهارده معصوم(ع)» یا «سبک زندگی معصومین(ع)» است که برخی از مجلداتش در دهه 80، برنده جایزه یا کاندیدای جایزه کتاب سال حوزه علمیه قم شدند. در این مجموعه سعی می شود مسایل مختلف زندگی از دیدگاه اهل بیت(ع) بیان شود و هدف ای
عشوه بی اندازه داری♬♫ معلومه که تو تازه کاری با ما سرِ ناسازگاری داری♬♫ بیخیال ما شو برو دست بردار پاشو برو نه نمیخوام دیگه تو روآهنگ جدید سامی بیگی کارت ندارم♬♫ کاری به کارت ندارم کاری به کارت ندارم میگی دل نداری آره ندارم♬♫ حوصله یِ دردسری که میاد و نمیره ندارم کاری به کارت ندارم♬♫ میگی دل نداری آره ندارم حوصله یِ دردسری که میاد و نمیره ندارم♬♫
دانلود آهنگ سهیل رحمانی دست خودم نیست
دلمو از سرِ راه نیوردم بدم دستِ تو چجوری باور کنم ا
.
من مانده‌اَم؛
که کدامین قابله‌ی پُر‌احساس زمانه،
اسارت شب‌ها را،
در آمیزشِ نورهای شرقی حرام می‌کند؟!
.
•••••••
.
من مانده‌اَم؛
بَر بلندای کدام شانه گریسته‌ای،
که رودهای مجنونِ دل‌تنگی،
راه‌شان را، در پیچ و تاب سینه‌اش،
به سمتِ تپشِ نابه‌هنگامِ شبانه‌ی قلب‌ها، کج می‌کنند؟!
.
•••••••
.
من مانده‌اَم؛
از مزارعِ انگور، چه‌گونه گذشته‌ای،
که دیگر، تُنگ‌های بلور، از خونِ تاک‌های بلند پُرنمی‌شوند؟
مگر نه آن است که عشق را،
به م
.
از من روی مگردان؛
بگذار زلف‌های حریری‌ات،
که در پسِ پنجره‌ها،
کودکِ درونِ باد را به چالش می‌کشند،
تماشا کنم!
.
•••••••
.
از من روی مگردان؛
بگذار تا با سختی موهومِ الماسی،
که بر چشمانت نقش می‌بندد،
هزار شب،
هزار و یک شب دیگری را،
بر دیواره‌ی قلبم، حکّاکی کنم!
.
•••••••
.
از من روی مگردان؛
بگذار آوازی سَر دهم،
که به هنگامِ سقوط،
زمزمه‌ی عاشقانه‌ی برگ‌های چناری باشد،
که آمدن تو را، نوید می‌دهند!
.
•••••••
.
از من روی مگردان؛
بگذا
قسمت اول را بخوان قسمت 50
دندان هایش را روی هم سابید و دست هایش را مشت کرد.
-همیشه ان قدر خوش اخلاق نیستم. دفعه ی بعدی که اومدم یه آدم دیگه می بینی. امروز روز تو بود ولی فردا نه.
برگشت و سمت در خروجی رفت و در هنگام رفتن گفت.
- حسابی آماده شو.
در را به هم کوباند و از شدت پوسیدگی اش یک ترک بلند وسط آن جا خوش کرد.
سرم را به پشت تکیه دادم. دیگر اشکی برای ریختن نبود! نمی دانستم چه انتظارم را می کشید؟ نمی دانستم دنده ی چپ روزگار کی می خواست از خواب شاهانه اش ب
.
در میانِ بُهتِ نگاه‌ها،
من،
به اوّلین نگاه،
مصلوبِ پریشانی رنگ‌ها در چشمانت شدم!
.
•••••••
.
در میانِ بُهتِ نگاه‌ها،
می‌شوم ساقی؛
تا که سرخِ نگاهم را،
در پیاله‌های تمنّای گل‌های رازقی،
به میهمانی چشمانِ تو، فراخوانم!
.
•••••••
.
در میانِ بُهتِ نگاه‌ها،
خوابی از تو را،
به روشنی مه‌تاب هدیه کردم؛
تا در هیاهوی آرام شب،
ابدیّت را، بر بال پروانه‌های دشت، ترانه بخوانم!
.
•••••••
.
در میانِ بُهتِ نگاه‌ها،
گاهی،
دلم،
تَنگِ آشتی دست
ⓜary:‍ درود همراهان گرامی#نقد_شعر #انجمن_ادبی_شعر_باران #مدیریت_برنامه :#جناب_حسین_مهر_آذین#مورخ:۹۸/۳/۲۶یکــشنبه#ساعت_شروع :2⃣2⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣به ابرهای"یقین" یک وجب زمین بدهیدبرای رویش دل ، چشم تیزبین بدهید رسیده برکه ی چشمانِ شب به بیداری'به ماه فرصت دیدار بیش از این بدهیدشهید شد دل تنگ از سکوت ِ دانایانبه این جماعتِ محرومِ درد ، دین بدهید بهار از نشِکفتن گلایه هایی داشتبه باغبانِ سخن ذره ای یقین بدهیدبرای گرمی دلها پس از سکوتی سردبجا
مینا علی نژاد، خواهر مسیح علی‌نژاد نوشت: مادری دارم از جنس بلور...مادری که در آغوشش، شمیم فاطمی را حس کردم؛‌در لحظه به لحظه ی قد کشیدنم، نجواهای شبانه‌اش را با یک نفسِ عمیق و بلندِ "یا فاطمه‌الزهرا" شروع میکند...مرا باکی نیست از همه تهمت‌ها و دروغ‌هایی که شنیده‌ایم و دیده‌ایم.از همه کلیپ‌های ساختگی و دروغین که در این فضای سراسر فریبِ مجازی منتشر شد ... از همه فحش‌هایی که حتی عزیزانم نثارم کردند؛‌من مینا هستم؛‌محکم و صبور و بشدت عاطفی، ک
.
ای اجابتِ سرخِ شب‌هایم!
به انسجام زمستان،
در میانِ شعله‌های عشق قسم،
که تشویشِ این شب‌ها را،
نمی‌توان با آراستنِ واژه‌ها، به پایان رسانْد؛
باور کن،
تنها،
باران است که می‌تواند،
حجمِ این آتش را،
در پسِ قنوتِ دست‌های‌مان مهار کند!
.
•••••••
.
ای اجابتِ سرخِ شب‌هایم!
چشم به راه تو نخواهند ماند،
آنان که در تمامِ مسیر،
بذر نومیدی را، به حجمِ ترس‌هایت افزودند!
باور کن،
روزی،
در معراجِ آسمانی ابرها،
چُنان شبنم‌های مانده بر دستانِ نحیفِ
وقتی شکم هایشان از حرام پر شود کور کر می شوند

مینا علی نژاد، خواهر مسیح علی‌نژاد نوشت: مادری دارم از جنس بلور...مادری که در آغوشش، شمیم فاطمی را حس کردم؛‌در لحظه به لحظه ی قد کشیدنم، نجواهای شبانه‌اش را با یک نفسِ عمیق و بلندِ "یا فاطمه‌الزهرا" شروع میکند...مرا باکی نیست از همه تهمت‌ها و دروغ‌هایی که شنیده‌ایم و دیده‌ایم.از همه کلیپ‌های ساختگی و دروغین که در این فضای سراسر فریبِ مجازی منتشر شد ... از همه فحش‌هایی که حتی عزیزانم نثارم کردن
مرد طاس بازی را شروع می‌کند. راه می‌افتیم. از پشت زمین دوم تنیس می‌رویم به طرف ساحل کارون. ساحل،‌ سنگی است و بلند. آب‌،‌ آرام تن می‌کشد به صخره‌های ساحل و رو هم می‌غلتد. می‌نشینیم رو یکی‌ از نیمکت‌ها. رنگِ نیمکت،‌ سبز چمنی است. پیش رویمان کارون است با آرامشی عمیق و رازدار. هر دو سکوت کرده‌ایم. نمی‌دانیم از کجا شروع کنیم.
 
...
 
صدای سنگینِ کارون تو گوشم است. بوی تلخِ درختان بید و بوی گس درختان میموزا و بوی چمن،‌ قاطی هم،‌ کامم را پر کرده
 
از فیسبوک میهن سیگنال هم دیدن کنید.
کاش میشد به جای فصل امتحاناتفصل آغوش یار را هم داشتیم…آنوقت خردادشهریوردیهمه را مردود میشدم
و تا ابد حبس در آغوشت میشدم…
❣️❣️❣️متن عاشقانه برای عشقم❣️❣️❣️
وبلاگ قوی بخوانیم . سرمایه گذاری 2020کمی برایمعشق دم کنعطر عاشقانه اشبا منقند بوسه هایشبا تو …
عشق همان عطری ست
که از تو بر شانه ام می ماند
عطر نیستی که پریدن بدانیتو را از من بشویندآب میروم..
❣️❣️❣️شعر عاشقانه برای نامزدم❣️❣️❣️خیلى زیب
احمد از اداره به خانه زنگ زد و خبر موافقت چندین‌بارهٔ خانوادهٔ میهن‌دوست برای خواستگاری از دخترشان را به مادرش داد. قند توی دلِ سوسن خانم(مادر احمد) آب شد. با خود فکر کرد که الحمدالله دیگه این‌بار زری(دختر مورد علاقهٔ احمد) جواب بله را می‌دهد و خلاص!.احمد که کشته و مردهٔ زری است، قبل از این شش مرتبهٔ دیگر به خواستگاری زری رفته بود، اما هر بار به بهانه‌ای جواب رد می‌شنید.در اولین خواستگاری، به‌خاطر ریشِ احمد، جواب رد شنیده بود. احمدِ عاشق ه
بر روی زمین و آسمانها و کرات  در بین مناجات برای حاجات  زیباتر از این جمله ندیده است کسی بر خاتم انبیاء
محمّد صلوات
از ازل بر همه ذرات جهان تا عَرصات رسد از آبروی
آلِ محمّد برکات وه چه بدبخت وسیه روست هرآنکس که زِ جهل
بشنود نام محمّد نفرستد صلوات
بر چهره پر ز نور مهدی صلوات بر جان و دل صبور
مهدی صلوات تا امر فرج شود مهیا بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات
دل با صلوات مَحرم راز شود سیمرغ شود بلند
پرواز شود فرمود : پیامبر که با هر صلوات  درهای
اجابت
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. برداشت‌های من از وصیت‌نامه‌ی درخشنده‌ی شهید عزیز سلیمانی؛ وصیتی ڪه در میان آدمیان، برآمده از فرهنگ دیرین و ادب بَرین است:
 
پرده‌ی راز: او شیدانه، خدا را «عشق» و «حبیب» خود می‌خوانَد و با ساده‌ترین جمله‌ی رایج ایرانی، می‌گوید: «من دوستت دارم» و با بر زبان‌آوردنِ واژگان اَنیسیِ «عشقِ من»، پرده از راز و نیاز مُدامِ عرفانی‌اش با حضرت پروردگار برمی‌دارد و می‌گوید: «پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملُو
″اوس(استاد) عزیز″ پُکی به سیگارِ لایِ انگشتانش زد و کنار پنجره رفت. پرده را کنار زد و به خیابان نگاهی انداخت. نم‌نم بارانِ بهاری، عابر‌ین را مجبور کرده بود که چتر بر سرِ خود بگیرند. عده ای هم که چتر نداشتند در کنار ساختمان هایِ بلند راه می‌رفتند که کمتر خیس شوند و تعدادی هم با قبول دست پر لطف و برکت باران، عاشقانه زیر نم‌نم باران قدم بر‌می‌داشتند.- بزار یه خورده هوایِ اتاق عوض بشه.و با گفتن این حرف‌ها، ″اوس‌عزیز″ پنجره را باز کرد. موجِ خ
پیکسار با «داستان اسباب‌بازی 4» (Toy Story 4)، فیلمی ساخته است که یک اسباب‌بازی بعد از اینکه خودش را آشغال می‌نامد، ده‌ها بار به‌طرز ناموفقی برای خودکشی تلاش می‌کند! آن‌ها با این انیمیشن، اسباب‌بازی‌های عزیزمان را مجبور می‌کنند این‌بار در چشمانِ بزرگ‌ترین وحشتشان، مرگ و بی‌معنایی خیره شوند. «داستان اسباب‌بازی ۴» انگار از روی این جمله از اپیکتتوس، فیلسوف یونانی درباره‌ی افسردگی ساخته شده: «چیزی که به آن عشق می‌ورزی، فانی است؛ آن یکی
 
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین، انه خیر ناصر و معین
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه(+)
آن کس که مرا طلب کند، مرا می یابد و آن کس که مرا یافت، مرا می شناسد و آن کس که مرا شناخت، مرا دوست می دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عش
«عشق» چیست؟!
این عشق از آن کلمه­‌هایی است که راجع به آن خیلی صحبت شده ­است.از ابتدای دنیا که بشر، خط و بیان را آموخته، از «عشق» صحبت کرده تا کنون.واقعا این عشق چیست؟ و چه مشخصه‌­ای دارد؟عاشق و معشوق کیست؟
سرِ آن ندارم که در این زمانِ کوتاه راجع به این همه مطلب حرف بزنم. فقط می­خواهم بابی را باز کنم که همه­ راجع به آن فکر کنیم.اگر فرض بفرمایید که به یکی بگویید من ورزشکارم، متناسب با ورزشی که می­‌کند، رفتارِ بدنش شکل می­‌گیرد.بگوییم روز است. ر
″اوس(استاد) عزیز″ پُکی به سیگارِ لایِ انگشتانش زد و کنار پنجره رفت. پرده را کنار زد و به خیابان نگاهی انداخت. نم‌نم بارانِ بهاری، مردمِ عابر را مجبور کرده بود که چتر بر سرِ خود بگیرند. عده ای هم که چتر نداشتند در کنار ساختمان هایِ بلند راه می‌رفتند که کمتر خیس شوند و تعدادی هم با قبول دست پر لطف و برکت باران، عاشقانه زیر نم‌نم باران قدم بر‌می‌داشتند.- بزار یه خورده هوایِ اتاق عوض بشه.و با گفتن این حرف‌ها، ″اوس‌ عزیز″ پنجره را باز کرد. همر
یک پیچ مانده به بهشت
چند قدم دیگر مانده تا به خیابان "بهشت" برسیم. خیابانی با سه ردیف درخت بید مجنون که در پیاده‌روهایش گلدان‌های بزرگی با گل‌های رنگارنگ قرار داده‌اند و در تمام طول سال، به هر شکلی که شده، آن‌ها را سرزنده نگاه می‌دارند. بی‌شک تمام این تمهیدات و تزئینات صرفا برای آرامش خاطر صاحبان جسدهایی است که در "گورستان بهشت" دفن شده‌اند. گورستانی به وسعت یک منطقه بزرگ مسکونی که دومین شهردار شهر با هزینه هنگفتی زمین‌هایش را آزادسازی
یک پیچ مانده به بهشت
چند قدم دیگر مانده تا به خیابان "بهشت" برسیم. خیابانی با سه ردیف درخت بید مجنون که در پیاده‌روهایش گلدان‌های بزرگی با گل‌های رنگارنگ قرار داده‌اند و در تمام طول سال، به هر شکلی که شده، آن‌ها را سرزنده نگاه می‌دارند. بی‌شک تمام این تمهیدات و تزئینات صرفا برای آرامش خاطر صاحبان جسدهاست. آهان بله، فراموش کردم بگویم که چه چیزی در خیابان بهشت بیش از همه اهمیت دارد: "گورستان بهشت". گورستانی به وسعت یک منطقه بزرگ مسکونی که دو
نان و شراب[1]
                     ــــ تقدیم به هاینزه
 
حوالیِ ساعت‌های آرمیدنِ شهر.
خیابان‌های پرنورِ به خاموشی ‌گراینده،
و ارّابه‌های تازانِ مزیّن به مشعل‌های فروزان، در امتدادِ آنها.
آدمیان سرشار از شادی‌ها و مسرّت‌های روزانه به خانه‌های خویش رهسپارند؛
و روان‌های پُرمشغله در خانه‌های خود
رضایتمندانه به حسابِ سود و زیانِ خویش مشغولند.
بازارِ پرهیاهو از تکاپو باز می‌ایستد، تُهی از گُل‌ها و انگورها و صنعت‌ها.
با این همه موسیق
زلفی سپید 
 
 
 
اول مرداد هزارو سیصد و قو... 
نامه ای بی مقدمه پیدا میشود ، دخترک در عالم دنیایی کودکانه میپندارد که آن نامه چیز مهمی ست که در زیر کاناپه پنهانش کرده اند ، پس آنرا نگه میدارد ، مدتی بعد....
دختربچه ی هفت ساله برای اولین بار بکمک پدرش از پله های چوبی نردبان بالا میرود و موفق به فتح پشت بام میشود ، اما....  
دخترک کفشهایی را لبه ی بام میابد ، که بطرز عجیبی سرشار از حرفهای ناگفته است، گویی زمانی مالک کفشهای پاشنه بلند ، خود را از لبه ی ب
بقلم شهروز براری صیقلانی اپئزود اول از اثر شماره یک                    نویسنده اثر     شهروز براری  صیقلانی  اثر   
L♥o♥v♥e♥♥♥s♥h♥i♥n♥♥b♥r♥a♥r♥y♥
 
داستان اول ♦♦ از شهروز براری صیقلانی   ♦♦
        
               همواره حرفهایم را نتوانستم بگویم ، درعوض بی وقفه نوشته آم . چه توان کرد وقتی توان ابراز نباشد؟ نوشتن بهتر از در خود نهفتن است . هر چه است از نگفتن بهتر است. افسوس ک اشتیاق خواندنش نباشد. افسوس.....
ترا روی کاغذ ها جامیگذارم و میروم ،م
 سلام.  خشک آمدید به خانه ی  به نام خمام ... چی گفتم الان؟...    ببشخی.  من تمرکوزم در رفته الان  از  انتهاش ابتلا میگم. چی؟...  من چرت پرت میگ؟    میدونی من کی ام؟   میدورنی هیچ اینجا کجاست؟  تی چومانه  بازا کون مره بیدین ،  چی؟  چی سده؟   ببخشید دای جان م ن  کمبود اعصاب دارم  دکتر بیشرف  گفته باید روزی سه کیلو خیار بخورم تا خوب بشم.    چی؟  من دولوغ گفتم؟   جانه  من نه،  تو بمیری اگه  دروغگی زده باشم  .  بپر برو جعبه ی خیار هارو. بیار. تا. ویتامین  

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها